زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
از غـریبی میکـشم پـیـوسته آه میبـرم بـر مـادرم زهـرا پـنـاه گر چه در عـالم نـدارم یـاوری هر چه بر عـالم امامت کردهام در رهِ دین اسـتـقـامـت کـردهام خود نبودم غـافـل از احوالشان سالها در خـلـوتِ راز و نیـاز با خدای خویش کردم عقده باز هـمـچـو اَجـدادم، به اوجِ اِبـتـلا در جوانی، راهِ پـیـری رفـتـهام چون حسن، مشکل مسیری رفتهام یـادِ زهـرا، یـادِ زینب، یادِ درد دردهـایـی کـه بـجـانـم ریـخـتـه داغ بـر روح و روانـم ریـخـته هر سحر، با خویش دارم زمزمه درد دارم، دردِ مسمار و غلاف دردِ محراب و سرِ دیده شکاف هر یکی میخواست فـریادِ بلند آلِ عصمت در نظاره وای وای چشم سرخان و اشاره، وای وای دستهایی بسته بود، از پشتِ سر اینـهـمه درد و بـلا بر سـیـنـهام من شـهـیـدِ غـربـتی دیـریـنـهام آمد از رَه، چـون امـیـدِ رفـتـنم باید از این گـوشـۀ تـبعـید رفت با دلِ پر خـون و پر امید رفت نالههـای مُـنـسـجـم دارم به لب آری آری، میرسد صـبح قـیام عَن قریب آید ز ره، فجرِ سلام هست واجب، بر تمامِ شیـعـیان |